بله، به این حرف چرت که خدا با فلان چیز آدمو امتحان میکنه هیچ اعتقادی ندارم، ولی عملا دارم میبینم داره با محبت امتحانم می‌کنه. خدا هم کم حرفه‌ای نیستا، با پنبه میخواد سفتیِ گردنمو امتحان کنه، ولی خب خداعه دیگه، همیشه بازی رو جدی میگیره، خدا از این رفیقاس که شوخیاشونم انقد خرکیه که آدمو به گا میده، چه برسه به جدیاش. حالا به قول امین اینکه دیدی هیچی نیست، اصل ماجرا زیر پتوعه میخوام بگم خدایِ زیبایِ من، نمیشه من از تخت و این معاشقم باهات فاصله بگیرم؟‌تو اگه بوس و بغلت اینه، زیر پتو پس قراره چه بلایی سرمون در بیاری؟ یا اونجا یه جور دیگه ای؟‌ ها؟‌ خلاصه خدا هر چی خشنه، با وفا و با‌مرام و لوتیه منتها کاش کار همیشه به زیر پتو نمیرسید. بگذریم. یه عزیزی، یه عزیزتر از جانی ، یه چکش برداشته،‌ با فرکانس ثابتی سک و صورتم روباهاش مورد عنایت قرار میده و جالبیش اینجاس که من آخرین جمله قصارم به این عزیزم این بود که «چکش سرامیکو میشکنه اما پتک سفتش میکنه» بی‌انصاف! بگیر با پتک بزن سفت شیم لااقل. بازم بگذریم. خلاصه این روزا روح و روانِ کمتر سالمی دارم. قوت غالبم تهمته با چاشنیِ هجر.

اما با این احوالات بگم ها، ما تمام قوا رو به کار میگیریم، گذر؟‌ شاید نکنیم. گچ؟ شاید نگیریم سرمونو. اما ادامه؟ میدیم.

گزارشی که میتونم خدمتتون بگم اینه که فرانت-اند رو با قدرت شروع کردم و رجعت کردم بهش،‌ زبان؟‌بله دارم جدی تر میخونمش. دوتا Pen-Friend از اندونزی و چین پیدا کردم. بورس؟‌ خیلی وقته نتونستم برم سراغش، راستش یذره هم سرخورده شدم تو بازار، ولی نه،  انقدری برام جذاب هست که نخوام رهاش کنم، سعی میکنم پیشرفت قابل توجهی کنم تو این زمینه‌ها تا آخر این قرنطینه‌ی خیلی عزیز!
حتی میخوام بگم که با کمبود زمان مواجهم. به هرحال من افقِ روشن رو نه تنها میبینم، بلکه مسیرهای خوبی هم برای رسیدن بهش پیدا کردم. اینو متوجهید که چرا میگم افق روشن دیگه؟‌ چون هیچ وقت قرار نیست به افق برسیم. رسالت ما شاید اینه که مغربگاه خورشید رو ببینیم و به عنوان یه راهنما اون رو پی بگیریم. به قولی مقصد ما رفتنه، که البته با نرسیدن خوشه که البته تو تایم فریم‌‌های کوتاه، اَلٍّه تو نرسیدن و هر چیکه هست. مثال خیلی واضح؟‌ جداییِ من و اون عزیز، و دردِ مداومی که دایم در بیم و امیدِ رسیدن و گسستن در مراجعه‌است. به هر حال فهمیدم که من به عنوان یک مرد رسالت‌های خاصی رو باید روی قامتِ نزارم بگذارم،‌ یکیش همین استقامت، یکیش همین ایستایی، یه پارادوکس تخمی هم داره مرد بودن(‌حالا من یست نیستما، اصن آدم بودن آقا)‌ اونم پارادوکس انعطاف-محکمیه که الحق رسالت مهمیه این رو بتونیم لباسِ عمل بپوشونیم بهش. 

زیاده جسارت است.

 

یذره باهام حرف نمیزنید آی آدم ها که در ساحل نشستید، شاد و خندانید؟‌ یه فیلمی بگید ببینم، یه جمله قصاری بگید، یه کتابی، چمیدونم کوفتی، زهری، مرگِ موشی، سیانوری. بابا هوای ما رو داشته باشید. مگه نه اینه که انسان بدون هوا  فقط سه دقیقه زندست؟


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Jillian لاکتوز راهنماي برندسازي و کسب و کار خاطراتم شرکت بازسازي ساختمان فعالیت های روزانه آموزشی کلاس 901 آیدین چت وچتروم ایران وبلاگ دستگاه تصفیه آب خانگی و صنعتی اخبار تکنولوژی دیجیتالی دنیا کسب و کار