تو این مدت برای بار هزارم هم که شده، کاسهی حقیر و کوچیک بغضم رو با چشم میبینم که داره ذره ذره پر میشه و جوری بی همتا و سوای از بار های قبل میخواد طور بدتری بشکنه.
من تو زندگی چیزی بودم که نباید، کسایی رو روندم که نباید، به طور خلاصه الان ها دارم میفهمم ادبیات زندگی رو پاک بیسوادم. خب تلخه دیگه. این که آدم به عمق رزالتها و بدیها و فقدانهاش پی ببره. میگن پنهون کارم، شاید هستم، میگن میپرم ، کتمانش سخته، تلخم، میپرم، میگن آبروریزی میکنم، حقیقت اینه که کم نبوده که بکنم.
چکیدهای از بدی، به خودم و این تاریکی نگاه میکنم، و عمیقا تو گذرِ این لحظهها دلم بودن نمیخواد. بودنی که بی برکت بود،
[از اینجا به بعد چشام تاره و دارم مینویسم براتون]
نقاط سیاهی که ساختم، از دلِ شمرم سیاه ترن و آدم چجور این هارو با خودش هضم کنه، چجور امیدی به سفید شدن دلش بکنه، یکی بهم گفت دلت کثیفه، تو لحظه کتمان کردم، ولی تو خلوت خودم که نمیتونم کاری کنم. آقاجون، عزیز من، من بد ریدم، بد. و میدونی، گناه آدمایی که تا اینجا من تو زندگیشون بودم نبود که به هر طریقی جذب من شدن، گناه منِ خر بود که نمیدونستم یه جذامی خودش باید مراقب باشه به کسی نزدیک نشه، یه جذامی که زخم های پنهونی داره، این من بودم که بقیه رو آلوده کردم با نزدیک بودنم بهشون، حتی مادرم، اون گناهی نکرد منو زایید، منِ کودن باید تصمیم میگرفتم که یه جوری تو ابتدای دورهی جنینی خودم رو از بین ببرم. که خب بودم و بدهامو کردم. چیزی که میتونم خودم رو باهاش گول بزنم خرده خوبیم هام بوده.
الانم میدونم این ادمای ساکتی که این کنار برام میزنه که دارن اینجا رو میخونن هم دوست دارن این نوشته های من که شبیه عشای ربانیه رو بخونن. راضی میشید؟اینطور دوست دارید نه؟ اقراری این چنین فصیح براتون جذابه، نه؟
این غمی که اینطور خرخرمو لگد مال میکنه گاهی، کاش بیشتر توان داشت و میکشت.
درباره این سایت