فرکانس شبهایی که اگه به پهنای صورت اشک نریزم امکان اینکه سکته کنم میره، داره خیلی زیاد میشه. تا چند وقت پیش فکر میکردم این توهمه که خیال میکنم خنجری به پهلو خوابیده تو عمق بطن راستم و پهلو به پهلو میشه، فکر میکردم منشا این سوزش چیز دیگریه. دیگه چجور به آدم باس بگن میدونو خالی کن و آدم نخواد که خالی کنه؟ بابام میگفت صدام یزید کافر یکسری آٔدمهای مهم رو که اعترافات مهمی داشتند و اعتراف نمیکردند رو اینجور شکنجه می کرد که میزد تا دم مرگ، بعد که طرف بیحس میشد نسبت به درد و شکنجه میبردش بهداری، خوب تا وقتی که سلامتش برگرده بهش میرسید و باز دوباره. حکایت اینجوره. رم میگه ادای بازندهها رو درنیار، ادای کسایی که ترک شدن رو در نیار. رمِ قشنگ! من چجوری ببازم ولی تو موج موج هیاهوی آدمها جوری از میدون برم بیرون که انگار برنده منم؟ برنده تویی. بنده تویی که با هیبت یه زن که بیل و آب دستشه میای، من رو از تو لای خاطرات بیرون میکشی، صدام میکنی، جوری که وقتی عاشقم بودی صدام میکردی، میگی دستای کسی جز تو فکر کردن نداره، تو ذهنِ بایرِ من شوق جوونه زدن میکاری اما خاک منو میزنی کنار، تو صورتِ بیریشه من نگاه میکنی و با صدای آروم میگی که تو مشتت یه بذر دیگه داری.
گلایوتور بیشمشیر، امن ترین جا براش همون کولوسئومه. من که گلادیاتور نبودم اصلا. این کولوسئوم چرا باید بشه مامن من؟
آدمای عاشق، هرچیقدر هم که خودشون رو باخته باشن، تو یه فضا به خودشون ایمان دارن؛ کیفیت دوستداشتنشون، کیفیت حل شدن تو امتداد وجود معشوق، هرچه او میخواهد، هرچه او باید باشد، هر کم وکیف که او میخواهد؛ آره، میدونم عشق محل مناقشهی عقلمسلکان و عشقپیشههاست، اما عاشقها عموما خیلی صحیح و خیلی بهجا به بخش بزرگی از محبتشون ایمان دارن. برای عاشقها این ایمان ذاتیه، اما معشوقها همیشه تو راهی باید قدم بذارن تا این ایمان رو کسب کنن.
دلم میخواد سرمو بذارم رو پای ننم بشینم براش گریه کنم، بگم آقا، بچت شمشیر نداره، سپر نداره، بگم بیا ببین کولوسئوم چطور محل نمایش قدرت هاست وقتی بچت دهنش اون گوشه س، اما نمیشه. کسی از هزار فرسخیِ اقیانوسِ قلبی ناخدایِ کشتیِ شناور روی قلبم رو صدا میزنه، اما ناخدا چطور کشتی پارهپاره و به آب رفتش رو برای اون شرح بده.
آی ناخدا
درباره این سایت